مناظره با بزرگ هیربدان
امام(ع) به بزرگ زردشتیان رو کرد و فرمود: به من بگو اینکه زردشت را پیامبر میدانی، بر طبق کدام دلیل است؟
بزرگ هیربدان: او کارهای خارق عادتی انجام داده که هیچ کس قبل از او انجام نداده است. گرچه ما آن را ندیدهایم، ولی اخبار پیشینیان ما گواه بر این معناست.
امام(ع): آیا جز این است که اخبار پیشینیان به شما رسیده و پیروی کردهاید؟
بزرگ هیربدان: نه.
امام(ع): همین گونه سایر امتها اخباری به آنها از معجزات موسی، عیسی، (مخصوصاً) محمد(ص) و پیامبران دیگر رسیده است؛ پس چرا این پیامبران را قبول ندارید و تنها روی زردشت تکیه میکنید؟
بزرگ هیربدان خاموش شد و پاسخی نداشت بدهد.
در اینجا امام(ع) با روش پاسخ نقضی جواب داد و در واقع، با تکیه بر قاعدة عقلی «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» به او الزام فرمود که اگر دلیل بر حقانیت زردشت معجزات نقل شده باشد، این معنا دربارة سایر پیامبران بزرگ الهی، مخصوصاً در مورد پیامبر گرامی اسلام(ص) که مدارک اعجاز او بسیار بیشتر و گستردهتر است، نیز صادق است.
اضافه بر این، معجزة مهم پیامبر اسلام(ص) قرآن مجید که امام(ع) قبلاً به آن اشاره فرمود، جنبة عینی و حسی دارد و نیاز به تکیه بر تاریخ ندارد. قرآن مجید موجود است و آثار اعجاز آن نمایان.
مناظره با عمران صابی (دانشمند شبه مادی)
هنگامی که بزرگ هیربدان از ادامة بحث بازماند، امام(ع) به حاضران رو کرد و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که با اسلام مخالف باشد؟ اگر مایل است، بدون اضطراب و نگرانی سؤالاتش را مطرح نماید.
در این هنگام، «عمران صابی» که یکی از متکلمان معروف بود، برخاست و نزد حضرت آمد و گفت: ای دانشمند بزرگ! اگر خودت دعوت به سؤال نمیکردی، من سؤال مطرح نمیکردم؛ چرا که من به کوفه، بصره، شام و الجزیره رفتهام و با علمای علم عقاید روبهرو شدهام، ولی کسی را نیافتهام که برای من ثابت کند خداوند یگانه و قائم به وحدانیت خویش است. آیا اجازه میدهی همین مسئله را با تو در میان بگذارم؟
امام(ع) که تا آن روز با عمران صابی روبهرو نشده بود، ولی نامش را از مردم شنیده بود، فرمود: اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد، تویی؟
گفت: آری، منم.
امام(ع) فرمود: سؤال کن، اما اعتدال را در بحث از دست مده و از کلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهیز.
عمران صابی گفت: به خدا سوگند، من چیزی جز این نمیخواهم که واقعیت را برای من ثابت کنی تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرف نظر نخواهم کرد.
امام(ع) فرمود: هرچه میخواهی، بپرس.
در این هنگام، حاضران ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند. همگی گردن کشیدند و سپس سکوتی مطلق بر مجلس حکمفرما شد تا ببینند این مناظرۀ حساس به کجا میانجامد.
عمران صابی گفت: از نخستین وجود در جهان هستی و مخلوقاتش با من سخن بگوی.
از قرائن استفاده میشود که منظور عمران صابی پاسخ به دو سؤال مهم در مسئلة خداشناسی بود: نخست اینکه خداوند چه هدفی از آفرینش داشت و چه کمبودی از او با آفرینش برطرف میشد؟ دیگر اینکه آیا آفرینش از عدم صورت گرفته و هیچ مادهای قبل از آن نبوده؟ و چگونه این امر متصوّر است؟
امام(ع) فرمود: اکنون که سؤال کردی، با دقت گوش کن. ما معتقدیم خداوند همیشه بوده و یگانه و واحد بوده و چیزی با او نبوده است.
سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود. جهان را نه در چیزی برپا داشت و نه در چیزی محدود نمود و نه طرح و نقشهای قبلاً در جهان بود تا مثل آن بیافریند. سپس مخلوقات را به گروههای مختلف تقسیم کرد: برگزیده و غیر برگزیده، مؤخر و مقدم، رنگ و طعم (و غیر آن). نه نیازی به آنها داشت و نه به این وسیله ارتقای مقام مییافت (چرا که او وجودی است بینهایت و نامحدود از هر نظر و چنین وجودی منبع تمام کمالات است و کمبودی ندارد تا با آفرینش موجودات برطرف گردد). آیا میفهمی چه میگویم ای عمران؟
عمران گفت: بله مولای من.
امام(ع) فرمود: بدان ای عمران، اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود، باید با قدرتی که داشت، چندین برابر اینها را بیافریند؛ چرا که هر قدر اعوان و یاوران (و عرصة حکومتش) بیشتر باشند، بهتر است و لذا میگویم آفرینش او برای رفع نیازی نبود (بلکه او فیاض است و ذات پاکش مبدأ انواع فیوضات و آفرینش، فیض وجود اوست).
سپس عمران دربارة علم خداوند به ذات پاکش در ازل و قبل از آفرینش موجودات سؤال کرد و چگونگی علم خداوند به آنها بعد از وجودشان را جویا شد که اگر علم او از طریق «ضمیر» (و تصور و تصدیق درونی) باشد، ذاتش معرض حوادث میشود. پس پاسخ شنید که علم او، علم حضوری است و موجودات نزد ذات پاکش حاضرند، وگرنه تسلسل لازم میآید؛ چرا که باید به آن علم نیز علمی داشته باشد.
سپس عمران از انواع مخلوقات سؤال کرد. امام(ع) آنها را به شش گروه تقسیم فرمود: از محسوسات گرفته تا ماورای حس، و از جواهر گرفته تا اعراض، و از ذوات گرفته تا اعمال و حرکات، هر کدام آفرینش ویژة خود را دارند (و این تنوع خلقت دلیل بر عظمت قدرت اوست).
سپس پرسید: آیا این آفرینش گسترده در ذات او تغییری ایجاد نمیکند؟ گویا عمران گرفتار مسئلة قیاس در فهم صفات خدا بود؛ چون میدید انسان هر کاری انجام میدهد؛ نوعی دگرگونی و تغییر در خودش به وجود میآید و تکامل مییابد یا مشکلی از مشکلاتش حل میشود و خدا را به خود قیاس میکرد. اما جواب شنید که یک وجود قدیم و ازلی که عین هستی مطلق است، دگرگونی در او معنا ندارد. او جامع جمیع کمالات است و نقصی در او وجود ندارد که با آفرینش مخلوقات برطرف گردد. بعد عمران سؤال کرد که ذات خدا چیست؟ امام(ع) فرمود: او نور است (اما نه نور ظاهری و حسی؛ بلکه) نور به معنای هدایت کنندة همة مخلوقات و تمام اهل آسمانها و زمین.
باز سؤالات دیگری در اینباره که خدا کجاست و مانند آن مطرح کرد و جواب شنید که خداوند مکان ندارد.
چیزی نگذشت که وقت نماز فرا رسید. امام(ع) به مأمون رو کرد و فرمود: وقت نماز فرا رسیده است و باید به ادای فریضه بپردازیم. عمران که از بادة روحانی سخن امام(ع) مست شده بود و باقی قدح در دست داشت، عرض کرد: مولای من، جواب مرا قطع مکن که قلبم نرم و آمادة پذیرش شده است!
امام(ع) فرمود: عجله مکن! نماز میخوانیم و باز میگردیم. امام(ع) وارد اندرون شد و نماز را به جا آورد، اما مردم در بیرون پشت سر محمدبن جعفر (عموی امام(ع) نماز خواندند.
بعد از ادای نماز، امام(ع) به مجلس بازگشت و عمران را صدا زد و فرمود: سؤالاتت را ادامه بده.
عمران گفت: آیا ممکن است به این سؤالم پاسخ فرمایی که آیا خداوند به ذاتش وجود دارد یا به اوصافش؟
امام(ع) ضمن توضیحی او را به این حقیقت توجه داد که بسیاری از این اوصاف که میبینی، اوصافی است که بعد از آفرینش موجودات از ذات پاکش انتزاع میشود (مثلاً تا مخلوقی آفریده نشده بود، خالق، رازق، رئوف، رحیم، معبود و… مفهومی نداشت، هرچند علم و قدرت بیپایان در او بود). بنابراین، ذات مقدس او حتی قبل از اوصاف (منظور صفات فعل است، مانند مثالهای قبل، نه صفات ذات، مانند علم و قدرت) وجود داشته است.
امام(ع) سپس به تشریح مفاهیم «ابداع»، «مشیت» و «اراده» که یک حقیقت با سه عنواناند، پرداخت و از نخستین ابداع در عالم هستی سخن گفت و جالب اینکه امام(ع) نخستین ابداع الهی را مسئلة «حروف الفبا» شمرد که کلمات همگی از آن تشکیل میگردند و این حروف به طور جداگانه مفهومی ندارند.
عمران پیوسته توضیحات بیشتری از امام(ع) میخواست و امام(ع)، این سرچشمه فیّاض علم، او را بهرهمندتر میساخت تا به آنجا رسید که امام(ع) فرمود: آیا مطلب را خوب درک کردی ای عمران؟ عمران در میان تعجب حاضران عرض کرد: آری، به خوبی فهمیدم و شهادت میدهم خداوند همانگونه است که شما وصف کردید و وحدانیتش را ثابت نمودید و نیز گواهی میدهم که محمد(ص) بندة اوست که به هدایت و دین حق فرستاده شده است. سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد. اینجا بود که شگفتی حضار به اوج خود رسید.
نوفلی میگوید: هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند عمران صابی که در استدلال بسیار نیرومند بود و هرگز کسی بر او غلبه نکرده بود، در برابر امام علیبن موسیالرضا(ع) تسلیم شد، دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت چیزی سؤال نکرد.
نقل کنندة این روایت، یعنی نوفلی، میگوید: مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند و من با جماعتی از دوستان در آنجا بودم. ناگهان محمدبن جعفر به سراغ من فرستاد. نزد او رفتم، گفت: ای نوفلی، دیدی چه شد؟ به خدا سوگند، من هرگز گمان نمیکردم علیبن موسی(ع) در چیزی از این مسائل وارد باشد و هرگز او را به این امور نشناخته بودم و نشنیده بودم که در مدینه از این مباحث سخن گفته باشد یا علمای کلام نزد او اجتماع کرده باشند!
سپس محمدبن جعفر افزود: من میترسم که این مرد (مأمون) به او حسد بورزد و او را مسموم سازد یا بلای دیگری بر سرش بیاورد. به او بگو از این امور خودداری کند.
نوفلی میگوید: گفتم: او از من نخواهد پذیرفت و این مرد (مأمون) میخواست او را امتحان کند تا بداند آیا چیزی از علوم پدرانش نزد او هست یا نه؟
گفت: به هر حال، از قول من به ایشان بگو: عمویت از این ماجرا خشنود نیست و دوست میدارد و مصلحت میبیند به دلایلی این راه را ادامه ندهی.
نوفلی میگوید: هنگامی که در منزل خدمت امام(ع) رسیدم، ماجرای عمویش محمدبن جعفر را گفتم. امام(ع) تبسمی پر معنا فرمود و گفت: خدا عمویم را حفظ کند. میدانم چرا از این ماجرا خشنود نیست.
سپس یکی از خادمان را صدا زد و فرمود: به سراغ عمران صابی برو و او را نزد من آور.
گفتم: فدایت شوم، محل او را میدانم کجاست. او هم اکنون میهمان بعضی از شیعیان است.
فرمود: اشکالی ندارد. او را سوار کن و نزد من بیاور.
هنگامی که عمران آمد، امام(ع) به او خوشآمد گفت و لباس فاخر و مرکبی به او هدیه داد و ده هزار درهم نیز به عنوان جایزه به او مرحمت فرمود؛ سپس دستور داد شام را حاضر کردند. مرا سمت راست خود و عمران را سمت چپ نشاند تا شام پایان یافت. آنگاه به عمران رو کرد و فرمود: فردا نزد ما بیا. میخواهیم غذای مدینه برای تو تهیه کنیم. به این وسیله، حضرت او را مورد تفقد خاص خود قرار داد.
از آن به بعد، عمران مدافع سرسخت اسلام شد، به طوری که علمای مذاهب مختلف نزد او میآمدند و دلایل آنها را باطل میکرد تا اینکه ناچار از او فاصله گرفتند. مأمون نیز ده هزار درهم جایزه برای او فرستاد. فضلبن سهل وزیر مأمون نیز اموال و مرکبی برای او ارسال داشت.
تحلیل و بررسی
این حدیث پر معنا، گذشته از محتوای اصلی، به خصوص با ملاحظة مناظره با عمران صابی، مسائل بسیار مهمی را در حاشیة احتجاجات امام(ع) روشن میکند:
۱٫ مسئلة مناظرات امام(ع) با پیروان مذاهب و مکتبهای مختلف، توطئة دستگاه خلافت عباسی بود که به شکست و ناکامی آنان انجامید و عکس مقصود آنها را نتیجه داد.
۲٫ امام(ع) در این جلسات، روح آزادمنشی اسلام و گشادهرویی و وسعت نظر در بحث را به همگان نشان داد و ثابت کرد که برخلاف گفتة بدخواهان و دروغپردازان، اسلام با زور و سرنیزه و شمشیر به مردم جهان تحمیل نشده است و یک پیشوای بزرگ اسلامی به مخالفان خود اجازه میدهد که هرگونه ایراد و اشکالی دارند، بدون ترس و واهمه مطرح سازند؛ هرچند بر محور نفی اسلام و حتی نفی توحید و الوهیت دور بزند.
۳٫ امام(ع) با استفاده از آن مجلس که در نوع خود در آن زمان بینظیر بود و اخبارش در سراسر کشور اسلامی پخش میشد، رسالت بزرگ خویش را برای نابود کردن انحرافات ضد اسلام که با نقل دانشهای بیگانگان به محیط اسلام راه یافته بود، انجام داد.
۴٫ امام(ع) ثابت کرد که یک پیشوای بزرگ اسلامی باید از تمام مکتبها آگاه باشد و بتواند با منطق خود آنها، بر آنها غلبه کند و حتی از زبانهای زندة دنیا بیخبر نباشد.
۵٫ با اینکه حتی نزدیکترین دوستان امام(ع) از چنان مجلسی مرعوب شده بودند و به خاطر عدم معرفتشان به مقام علمی امام(ع) از عواقب آن مجلس بیم داشتند، امام(ع) چنان مهارت و قدرتی در بحث از خود نشان داد که صحنه به کلی عوض شد و همگی در ارزیابی خود از مقام امام(ع) شرمنده شدند.
۶٫ امام(ع) به مباحثی پرداخت که در حوزة زندگی او در مدینه کمتر مطرح بود و یا اصلاً سابقه نداشت، اما دانش سرشار خدادادی امام(ع) چنان بود که گویی همة عمر به این بحثها اشتغال داشته است.
۷٫ امام(ع) با چند جلسه بحث و گفتوگو، از مخالفان سرسخت اسلام، دوستانی وفادار و علاقهمند ساخت تا از حریم مقدس اسلام در برابر هجوم افکار ضد اسلامی دفاع کنند.
خلاصه، این مناظرات برکات عجیبی داشت که برای جهان اسلام بسیار ارزنده بود؛ هرچند این بُعد وجود امام(ع) هنوز به درستی برای بسیاری از ما شناخته نشده است، تا چه رسد به دیگران!
مناظرۀ با علیبن محمدبن جهم دربارة عصمت انبیاء(ع)
این مناظره نیز در دربار مأمون واقع شد، چنانکه اباصلت هروی میگوید: هنگامی که مأمون پیروان مذاهب و مکاتب مختلف یعنی یهود، نصارا، مجوس، صابئین و سایر فرق و علمای اسلام را در دربار خود گرد آورد تا با امام علیبن موسی الرضا(ع) مناظره کنند، هر کس در برابر آن حضرت عرض اندام کرد، با پاسخ دندان شکنی روبهرو شد و خاموش گشت. در این میان، نوبت به علیبن محمدبن جهم که از علمای معروف اهل سنت بود، رسید.
او به امام(ع) رو کرد و گفت: عقیدة شما دربارة عصمت انبیا چیست؟ آیا شما همه را معصوم میدانید؟
امام(ع) فرمود: آری.
ابنجهم گفت: پس این آیات را که ظاهرش صدور گناه از آنان است، چگونه تفسیر میکنید؟ مثلاً قرآن دربارة آدم(ع) میفرماید: (وَ عَصی آدَمُ رَبّهُ فَغَوی)؛ «آدم به پروردگارش عصیان کرد و از پاداش او محروم ماند». دربارة یونس(ع) میگوید: (وَ ذَا النّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ)؛ «یونس خشمگین از میان قوم خودش رفت و گمان کرد بر او تنگ نخواهیم گرفت».
دربارة یوسف(ع) میگوید: (وَ لَقَدْ هَمّتْ بِهِ وَ هَمّ بِها)؛ «زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف قصد او را».
در مورد داوود(ع) میفرماید: (وَ ظَنّ داوُودُ أنّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبّهُ)؛ «داوود گمان کرد ما او را امتحان کردهایم و از کار خود توبه کرد».
دربارة پیامبرش محمد(ص) میفرماید: (وَ تُخْفی فی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدیهِ)؛ «تو در دل چیزی (دربارة همسر زید) پنهان میداشتی که خدا آن را آشکار ساخت».
امام(ع) فرمود: وای بر تو! گناهان زشت را به پیامبران الهی نسبت مده و کتاب خدا را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند فرموده: تأویل (و تفسیر) آن را جز خدا و راسخان در علم نمیدانند. اکنون پاسخ سؤالاتت را بشنو.
امّا دربارة آدم(ع) خداوند او را حجت در زمین و نمایندة خود در بلادش قرار داده بود. آدم(ع) برای بهشت آفریده نشده بود (و سکونتش در بهشت موقتی بود و بهشت سرای تکلیف نبود). عصیان آدم(ع) (و ترک اولای او) در بهشت رخ داد، نه در زمین و عصمت باید در زمین باشد و مقادیر امر الهی تکمیل گردد (و آدم(ع) الگو و رهبری برای مردم جهان باشد). لذا هنگامی که به زمین گام نهاد، خداوند او را حجت و خلیفة معصوم قرار داد، چنانکه در حق او میفرماید: (إِنّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ)؛ «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید».
این گزینش، خود دلیل بر معصوم بودن این رهبران است؛ زیرا گزینش برای رهبری بدون عصمت، موجب نقص غرض است.
اما در مورد یونس(ع): منظور از «لن نقدر علیه» این نیست که او گمان کرد خداوند قادر بر (مجازات) او نیست؛ بلکه به معنای این است که او گمان کرد خداوند بر او تنگ نمیگیرد (و ترک اولایی نکرده است)، همان گونه که در آیة دیگر قرآن آمده: (وَ أمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ)؛ «اما هنگامی که خداوند انسان را مبتلا سازد و روزی را بر او تنگ بگیرد…»؛ زیرا اگر او گمان کرده بود خداوند قادر بر (مجازات) او نیست، کافر میشد (و کفر از ساحت مقدس انبیا به دور است).
اما در مورد یوسف(ع): منظور این است که زلیخا قصد کامگیری از یوسف(ع) کرد و یوسف(ع) قصد قتل وی نمود، اگر او را زیاد تحت فشار برای عمل خلاف عفت قرار دهد (چرا که فوقالعاده از این پیشنهاد ناراحت شده بود)، اما خداوند (در حق او لطف کرد و) او را از قتل زلیخا و عمل خلاف عفت دور ساخت، همانگونه که میفرماید: (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السّوءَ وَ الْفَحْشاءَ)؛ (سوء اشاره به قتل و فحشا اشاره به عمل منافی عفت است).
امام فرمود(ع): بگو ببینم در داستان داوود(ع) شما چه میگویید؟
علیبن محمد جهم افسانهای ساختگی را شبیه آنچه در تورات کنونی آمده است، در اینجا ذکر کرد که خلاصهاش چنین است: داوود(ع) در محراب خود مشغول نماز بود که شیطان به صورت پرندة زیبایی در برابر او نمایان شد. داوود(ع) نمازش را شکست و به دنبال آن پرنده به پشت بام رفت. آنجا چشمش به درون خانه همسایه و بر اندام زن زیبایی که در حال غسل کردن بود، افتاد و دل بستة او شد. داوود(ع) برای از میان برداشتن مانع، دستور داد همسر آن زن را (که یکی از افسران ارشد لشکر وی بود) و اوریا نام داشت، پیشاپیش صفوف به میدان نبرد بفرستند. هنگامی که او کشته شد، داوود همسرش را به ازدواج خود درآورد.
هنگامی که سخن به اینجا رسید، امام(ع) بر اثر شدت ناراحتی دست بر پیشانی زد و فرمود: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ). شما پیامبر بزرگی را به سستی در نماز و ارتکاب عمل خلافت عفت (قبل از ازدواج رسمی با او) و سپس قتل انسان بیگناهی متهم میکنید؟!
علیبن محمدبن جهم عرض کرد: پس گناه داوود(ع) که خداوند در آیة فوق به آن اشاره کرده، چه بود؟
امام(ع) فرمود: وای بر تو! گناهی نداشت. او گمان کرد خداوند کسی را از وی داناتر نیافریده است. «خداوند دو فرشته را مأمور کرد تا از محراب او بالا بروند و بگویند: ما دو نفر با هم نزاع داریم و یکی بر دیگری ستم کرده است. میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن. این یکی برادر من است. او ۹۹ میش دارد و من یکی دارم، ولی او اصرار میکند که این یکی را نیز به او واگذارم و او در سخن بر من غلبه کرده و از من گویاتر است».
در اینجا داوود(ع) در قضاوت عجله کرد و بیآنکه از مدعی تقاضای دلیل و بیّنه کند، به او رو کرد و گفت: «این برادرت به تو ستم کرده که همان یک میش تو را هم مطالبه کرده است» و حتی توضیح و دفاع لازم را از مدعی بر ضدّ او نخواست. گرچه حکم نهایی نکرده بود، اما همین عجله در این گفتار، ترک اولایی بود که از داوود(ع) سر زد. سپس متوجه شد و در مقام جبران برآمد و استغفار کرد و خداوند نیز این ترک اولی را بر او بخشید. این بود خطای داوود(ع)، نه آنچه شما میگویید.
سپس امام(ع) افزود: مگر نمیبینی خداوند بعد از این ماجرا میگوید: (یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتّبِعِ الْهَوی)؛ «ای داوود، ما تو را خلیفه و نمایندة خود در زمین قرار دادیم. در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن». (اگر داوود(ع) ـ العیاذ بالله ـ مرتکب آن جنایات عظیم و گناهان بزرگ شده بود، چگونه خداوند چنین مقام و منصبی به او میبخشید و چگونه او را مورد عفو و بخشش قرار میداد؟! پس بدان همة آنها خرافات است).
ابنجهم پرسید: پس داستان ازدواج با همسر اوریا چه بوده است؟
امام(ع) فرمود: جریان چنین بود که در آن زمان هرگاه زنی شوهرش از دنیا میرفت یا کشته میشد، هرگز ازدواج نمیکرد. خداوند به داوود(ع) اجازه داد با همسر اوریا که در حادثهای کشته شده بود، ازدواج کند (تا این رسم نادرست بر افتد). داوود(ع) صبر کرد هنگامی که همسر اوریا از عده در آمد، با او ازدواج کرد (بدون آنکه مسئلة دیگری در کار باشد)، لکن چون این امر در میان مردم آن زمان سابقه نداشت، بر آنها گران آمد (و داستانها پیرامون آن به هم بافتند).
اما در مورد پیامبر اسلام(ص) و همسر پسر خواندهاش زید که قرآن میگوید: «تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار ساخت»، ماجرا از این قرار بود که خداوند قبلاً نام همسران پیامبر(ص) را در این جهان به او فرموده بود و در میان آنها نام زینب دختر جحش بود که آن روز در قید زوجیت پسر خواندة پیامبر(ص) زیدبن حارثه بود، ولی پیامبر(ص) این نام را در دل خود مخفی میداشت تا مبادا بهانهای به دست منافقان بیفتد و بگویند پیامبر(ص) به زن شوهرداری چشمداشتی دارد (اما حوادث آینده و جدایی آن زن از همسرش با اینکه پیامبر(ص) اصرار داشت جدا نشود، نشان داد که چنین امری از قبل مقدّر بوده است).
این را نیز بدان که خداوند در میان تمام خلق خود، تنها عهدهدار اجرای عقد سه زن شد: حوا را برای آدم(ع) و زینب را برای رسول خدا(ص) و فاطمه(س) را برای علی(ع) عقد کرد.
اینجا بود که علیبن محمدبن جهم به گریه افتاد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، من توبه میکنم و تعهد مینمایم که از امروز به بعد دربارة پیامبران خدا جز آنچه شما فرمودید، نگویم.
باید توجه داشت که دربارة عصمت انبیا گروهی راه خطا پیمودهاند و گروه دیگری در نیمة راه ماندهاند. تنها گروهی که عصمت آنان را به طور کامل پذیرفتهاند، پیروان مکتب اهل بیت(ع) میباشند که با هدایت آنان به سر منزل مقصود رسیدهاند.
مناظره با پیروان مکاتب مختلف در بصره
نه تنها کاخ مأمون به برکت وجود امام(ع) کانون بحث و مناظرات علمی شد و به وسیلة امام علیبن موسیالرضا(ع) نور آفتاب اسلام از آنجا به نقاط دور دست تابید؛ بلکه در بصره نیز یک بار چنین ماجرایی اتفاق افتاد.
میدانیم بصره دروازة عراق و در آن زمان یکی از دروازههای مهم اسلام بود. بعد از گسترش اسلام، راهیابی بسیاری از مکتبها و مذاهب مختلف به کانون اسلام از دروازة بصره بود. اصولاً بندرگاههای مهم در طول تاریخ، همیشه محل انتقال فرهنگها اعم از زشت و زیبا بودهاند، همانند بندرگاه اسکندریه در مصر و آتن در یونان و استانبول در ترکیه.
بیجهت نیست که امیرمؤمنان علی(ع) در نامهای که به عبدالله ابن عباس نوشته است، میفرماید: «واعْلَمْ اَنَّ الْبَصرَةَ مَهْبِطُ إبْلِسَ، وَمَغْرِسُ الْفِتَنِ، فَحادِثْ اَهْلَها بِالإحْسانِ إلَیْهِمْ، واحْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلوبِهِمْ ؛ بدان که بصره محل نزول شیطان و کشتزار فتنههاست! با مردمش به احسان رفتار کن و عقدههای ترس را از قلوبشان بگشا [و آغوش اسلام را برای پذیرش آنها باز کن تا به سراغ راه دیگری نروند]».
طبق روایت مشروحی که قطب راوندی در کتاب الخزائج آورده، هنگامی که آتش فتنه در بصره بالا گرفت و فرق مختلف و مکتبهای گوناگون آنجا را پایگاه فعالیت خود قرار دادند، امام علیبن موسیالرضا(ع) برای خاموش کردن آتش فتنه با استفاده از یک فرصت کوتاه به بصره آمد و با اقوام و گروههای مختلف به بحث و گفتوگو نشست و از همة آنها دعوت فرمود که در مجلسی حضور یابند، از علمای بزرگ مسیحی گرفته تا علمای یهودی و کسان دیگر. سپس فصول مختلف انجیل و بشاراتی را که دربارة پیامبر اسلام(ص) در آن آمده، تا بشارات اسفار مختلف تورات و زبور همه را برشمرد.
سپس به تودة مردم مسلمان که در آن مجلس حضور داشتند، رو کرد و در بخشی از سخنانش چنین فرمود: «ای مردم، آیا کسی که با مخالفانش به آیین و کتاب شریعت خود آنها احتجاج و استدلال کند، از همه با انصافتر نیست؟»
عرض کردند: چرا.
فرمود: «بدانید امام بعد از محمد(ص) فقط کسی است که برنامههای او را تداوم بخشد و مقاوم امامت تنها برای کسی زیبنده است که با تمام امتها و پیروان مذاهب مختلف با کتاب خود آنها گفتوگو کند. مسیحیان را با انجیل، یهودیان را با تورات و مسلمانان را با قرآن قانع سازد و عالم به جمیع لغات باشد و با هر قومی با زبان خودشان سخن گوید و علاوه بر همة اینها، با تقوا و از هر عیب و نقصی پاک باشد. همچنین عدالت پیشه، با انصاف، حکیم، مهربان، با گذشت، پر محبت، راستگو، مشفق، نیکوکار، امین، درستکار و مدبّر باشد. به این ترتیب، امام(ع) حجت را بر اهل بصره تمام کرد و رسالت خود را در پاسداری از حریم اسلام انجام داد.
نکات مهم در مناظرات امام(ع)
مناظرات امام علیبن موسیالرضا(ع) مسئلهای تاریخی و متعلق به گذشته نیست؛ بلکه از نظر پاسداری از حریم اسلام و خط مکتب، سرمشق پر اهمیت بسیار جامعی برای امروز و هر زمان دیگر است.
جالب این است که در آن روز وسایل ارتباط جمعی مثل امروز گسترده نبود، ولی امام(ع) از جلسات مناظرة دربار مأمون به عنوان یکی از مؤثرترین وسایل ارتباط جمعی آن روز بهرة کافی گرفت؛ زیرا اخبار این جلسات به دلیل شرایط خاص حاکم بر آن، در سرتاسر کشورهای اسلامی پخش میشد. امام از این طریق نه تنها توطئههای تخریبی مأمون را خنثی فرمود و او را ناکام گذاشت؛ بلکه جامعة اسلامی آن روز را که به دلایل پیش گفته، در شرایط بسیار حساسی از نظر فکری و فرهنگی به سر میبرد، از انحراف رهایی بخشید. همانگونه که گفتیم، بعید نیست یکی از دلایل امام برای پذیرش ولایتعهدی تحمیلی مأمون، انجام این رسالت بزرگ باشد (دقت کنید).
کیفیت برخورد آن حضرت با پیروان مکاتب مختلف نیز از جهات متعددی برای ما درسآموز و الهامبخش است؛ از جمله:
۱٫ برخورد اسلام با پیروان مکتبهای دیگر قبل از هر چیز باید برخورد منطقی باشد. تا جنگ را بر مسلمانان تحمیل نکردهاند، آنان نباید دست به اسلحه برند و از منطق و استدلال چشم بپوشند. اسلام در گذشته، از طریق تبلیغ و منطق پیش رفته است و در آینده نیز چنین خواهد بود. (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیّنَ الرّشْدُ مِنَ الْغَیّ).
۲٫ قدرت منطق اسلام به قدری است که از منطق مکتبهای دیگر ابداً واهمه ندارد و به همین دلیل، در تاریخ اسلام به همة آنها مجال کافی داده شده است تا عقاید خود را نشر دهند و پاسخ خود را بشنوند. حتی به کسانی که اصلاً به خدا و مکتب انبیا ایمان نداشتند، آزادی بحث داده میشد؛ هر چند متأسفانه آنها از این آزادی سوءاستفاده کردند و دیدیم برنامهها به شکل دیگری درآمد: توطئههای گوناگون شروع شد، اقدامات تخریبی ادامه یافت و آنچه ما مایل نبودیم بشود، شد.
۳٫ علمای اسلام در هر زمان باید از تمام مکاتب و مذاهب با خبر باشند و باید بتوانند با منطق خود آنها با آنان سخن بگویند و برتری آیین اسلام را بر هر مکتب دیگر اثبات کنند. بنابراین، بحث و گفتوگو دربارة تمام مکتبها ـ بدون استثنا ـ باید در متن دروس حوزههای علمیّه باشد.
۴٫ در میان علمای اسلام باید کسانی باشند که با زبانهای زندة دنیا آشنایی داشته باشند و بتوانند به هنگام لزوم، بدون وساطت مترجمان که گاه بر اثر ناآگاهی و گاه برای اِعمال غرض شخصی، مسائل را تحریف میکنند، با اهل زبانهای دیگر سخن بگویند. از اینجا ضرورت تدریس زبانهای خارجی در کنار دروس حوزههای علمیّه احساس میشود.
۵٫ علمای اسلام باید از وسایل ارتباط جمعی موجود در جهان حداکثر بهرهگیری را داشته باشند و صدای اسلام و تعلیمات قرآن را به گوش همة جهانیان برسانند. بدیهی است که این کار بدون وجود یک حکومت نیرومند اسلامی کار بسیار مشکلی است؛ چرا که حکومتهای دیگر هرگز چنین فرصتی را به پیروان مکتب اسلام نمیدهند و نه تنها با سانسور شدید مانع از نشر دعوت اسلام میشوند؛ بلکه با ایجاد خفقان و سلب آزادی نفس را در سینهها حبس میکنند.
اینها قسمتی از درسها و الهاماتی است که از برنامة مناظرات امام علیبن موسیالرضا(ع) میتوان گرفت.
نظرات شما عزیزان:
|